- خرده گاه
- فرورفتگی بالای سم اسب که حلقۀ بخو را در آنجا می بندند، بخولق
معنی خرده گاه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جایی از بدن انسان یا حیوان که کلیه در آنجا قرار دارد
جایی که گرده (قلوه) بدانجاست: و خرقه های با آب یخ سرد کرده بر گرده می نهند
محل اردو معسکر لشکر گاه
محلی که دیده بان از آنجا مراقبت و نگاهبانی میکند، منظره چشم انداز
منتقد، ایرادگیر
جایی که خرمنها را برای کوبیدن در آنجا گرد کنند محل کوفتن خرمن
عیبجو و نکته گیر
آنکه در کار و هنر خویش دقیق و باریک بین است زیبا کار
عوارض متفرقه
قبله، مسجد
جای سجده کردن، محل عبادت، مسجد
دیدگاه، جای نشستن یا ایستادن دیدبان، جای بلند که از بالای آن دیدبانی کنند، چشم انداز، منظره
باریک بین، مراقب امور جزئی، دقیق، عیب جو، ایرادگیر
موشکاف، خرده بین، خرده کار، خرده شناس، خردانگارش، خرده دان، نازک بین، نازک اندیش، نکته سنج، ژرف یاب، ژرف بین، مدقّق، غوررس
موشکاف، خرده بین، خرده کار، خرده شناس، خردانگارش، خرده دان، نازک بین، نازک اندیش، نکته سنج، ژرف یاب، ژرف بین، مدقّق، غوررس
باریک بین، مراقب امور جزئی، دقیق، عیب جو، ایرادگیر
موشکاف، خرده بین، خرده شناس، خردانگارش، خرده گیر، خرده دان، نازک بین، نازک اندیش، نکته سنج، ژرف یاب، ژرف بین، مدقّق، غوررس
موشکاف، خرده بین، خرده شناس، خردانگارش، خرده گیر، خرده دان، نازک بین، نازک اندیش، نکته سنج، ژرف یاب، ژرف بین، مدقّق، غوررس
باریک بین، مراقب امور جزئی، دقیق، عیب جو، ایرادگیر
موشکاف، خرده بین، خرده کار، خرده شناس، خردانگارش، خرده گیر، نازک بین، نازک اندیش، نکته سنج، ژرف یاب، ژرف بین، مدقّق، غوررس،برای مثال سعدی دلاوری و زبان آوری مکن / تا عیب نشمرند بزرگان خرده دان (سعدی۱ - ۶۶۱)
موشکاف، خرده بین، خرده کار، خرده شناس، خردانگارش، خرده گیر، نازک بین، نازک اندیش، نکته سنج، ژرف یاب، ژرف بین، مدقّق، غوررس،
جایی که در آن یک یا چند خیمه برپا کرده اند
جای قرارداد، محلی که برای ملاقات معین شده
جای غرق شدن غرقه گاه
پیمانگاه، دیدارگاه جای قرارداد، زمان قرار داد، محل ملاقات میعاد: (عاشق شیدا در ساعت معین در وعده گاه حاضر شد)
عیب جو، ایرادگیر
عوارض متفرقه
محل ملاقات، میعاد
قطعه زمینی سخت و هموار در کنار مزرعه که در آنجا گندم یا جو درو شده را به وسیلۀ خرمن کوب می کوبند تا کاه از دانه جدا شود
جای غرق شدن
ویژگی کاسب کم بضاعت، دوره گرد و کم مایه، کم درآمد، نوپا
یا گرده گه برکشیدن، قد کشیدن بلند بالا شدن: زپستی و کندی بمردی رسید توانگر شد و گرده گه برکشید